باور نمی کنم از ان همه عشق فقط سکوت بر جای مانده باشد
باور نمی کنم حاصل ان همه خنده فقط اشک باشد و نگاه
باور نمی کنم تنها باز مانده ی ان همه عشق فقط فاصله باشد
من تازه داشتم به محبت نگاهت می کردم من تازه داشتم مهربانی دستانت و لبخند لبانت را لمس می کردم
من تازه داشتم به نوازش مو هایت به لمس گونه هایت وبه تراوت نفس هایت عادت می کردم
کدام تو طوفان سیاه بود که مارا به این روز بی رنگ نشاند کدام خط فاصله بود که بین اسم منو تو نشست و اجازه نداد که من و تو ما باشیم
کدام قناری نغمه یجدایی را خواند وتار پود کدام دیوار سیاه بود که جدایی را بین ما بافت و نفرین کرام گل سرخ گریبان مارا گرفت
تا…
عادت ها ی سپیدمان را از یاد ببریم